شهیارشهیار، تا این لحظه: 11 سال و 17 روز سن داره

کشمش کوچولو

49.تولد 3 سالگی

پسرم امسال هم مثل پارسال سه تایی جشن گرفتیم.بردمت که کیکتو خودت انتخاب کنی,دست گذاشتی رو زشتترین کیک قنادی فقط چون آبی بود دادم اسمتو همون جا روش نوشتن و شمعاتو رنگی رنگی گرفتم که یه کم کیکت حال بیاد اما وقتی رسیدیم خونه خواستی از ماشین پیاده شی تعادلت به هم خورد و دستتو گذاشتی رو کیک نصف کیک انا لله شد.از عصبانیت نمی دونستم چیکار کنم.میخواستم بشینم گریه کنم از دستت                   ...
29 فروردين 1395

48.ماه سی و شش

این ماه به من که خیلی خیلی خوش گذشت.چون از اواسط اسفند مسافرت 25 روزه ما شروع شد.اول 5روز رفتیم خونه مادرجون بعدم رفتیم تهران. یه سفر یهویی یک روزه رفتیم بابلسر و بهشهر.دو روز مونده به عید هم مامان پروانه و بابا هدایت و دایی امید اومدن تهران و کلی ی ی ی ی خوش گذشت.توی مسافرت مشکل نشتی تو هم کلا حل شده بود. حرف زدنت دیگه عااااالی شده و حسابی شیرین زبونی می کنی برامون.یه دفعه یه چی از دستم افتاد و شکست اومدی پیشم گفتی "فدای سرت مامان" علاقه داری به پیچیده ترین شکل ممکن حرف بزنی.مثلا به جای اینکه بگی دیگه بلند نمی شه میگی"دیگه بیشتر از این بلند نمی شه". هم چنان همه چیو با رنگ می سنجی.مثلا بهت می گیم داریم میر...
23 فروردين 1395

47.ماه سی و پنجم

پسر گلم پست ماه 35 رو دیر آپ می کنم بخاطر مسافرت تقریبا یک ماهه ای که داشتیم و البته خیلی خیلی خوش گذشت عاشق این قیدایی هستم که تو حرف زدنت استفاده می کنی:البته,لابد,فعلا,کامل و فعلایی که بامزه میگی ومن دوست ندارم هیچ وقت درستشو یاد بگیری:کندیدم,بستیدی کلا عاشق این غلط غولوط حرف زدنتم مثلا یه دفعه می خواستی بپرسی این دخترونست پرسیدی این دخترونیه؟یا به کله پاچه میگی کله پارچه. اسم بعضی چیزا روهم که نمی دونی یه جایگزین خوب براش پیدا می کنی.یه دفعه مادرجون با تاید دستتو شسته بود و خوشت نیومده بود,دفعه بعد که من خواستم دستتو بشورم گفتی با این شکرا دستمو نشوریا.وقتی یه چیزی می خوای بهم میگی میشه اینو بردارم یا مثلا میشه شکلات بخو...
13 فروردين 1395
1